استاد گرامي
ادب و سخنت دلنشين،لبخندت زيبا و قهقهه ات شنيدني است.
اخمت نيز گونه اي زيبايي است اما نه دوست داشتني تر.
چون بي صدا به كلاس در مي آيي فروتني ات را مي نمايي و چون به خود ستايي مي پردازي به گفته ات از باب «و اما بنعمة ربك فحدث» است.
صداقتت شبنمي بر گونه گلبرگهاست كه راوت و تازگي هميشگي را بديشان مي بخشد.
فيضت فزاينده و متكامل است و چهره ات نشا آور و اميد بخش.
لبت خندان و خنده ات مستدام باد.
حضور سبزت را بر چه بار كنم شايد عشق ورزي ات به درس و كتاب كه عاشق تاب فراق محبوب را ندارد.
و اما سن و سالت را كه خود گفتي فرزند مايي و فرزند زاده را زيبد كه پند بزرگان گوش كند و تجاربشان را نوش.
جواني ات را قدر بدان كه چون به پيري در آيي و رخسارت به شكوفه هاي سپيد تجربه مزين گردد گرچه خوش نشين تر و آراسته تري،اما دست غدار روزگار بي مروت توان از كفت ربوده و با رشته اي و سرشته اي تنها مانده اي،و چون نپذيري خرده اي بر تو روا نيست كه خود نيز كمتر نصيحتي را نيوشيده ام.
نسيمي بود كه در سپيده دم شنبه 9/3/83 صورتم را نوازيد و به سرعت به سوي ابديت فراز شد.
شاگرد شما