واکنش آیتالله سبحانی به اظهارات دکتر سروش
آیتالله جعفر سبحانی با ارسال یادداشتی به فارس، با عنوان «اندیشههای عصر جاهلی در آیینه ادبیات پر آب و رنگ امروز!»، به اظهارات عبدالکریم سروش درباره قرآن واکنش نشان داده است.
به گزارش قرآن بلاگ به نقل از خبرگزاری فارس، ایشان در ابتدای این یادداشت با یادآوری سابقه درخشان سروش این پرسش را پیش کشیدهاند که « او با آن چهره نورانی، و بیان شیرین، روزگاری مدرس نهجالبلاغه بود. خطبه همام را به نحو دلپذیری تفسیر میکرد، چه شد که از این گروه این همه فاصله گرفت؟».
ایشان به نامه سرگشاده خود به سروش در آذر ماه 84 اشاره کردهاند که طی آن لغزشهای وی را گوشزد کردهاند و سپس اظهار امیدواری کردهاند که سروش بار دیگر به آغوش امت اسلامی بازگردد.
متن این یادداشت به این شرح است:
در اوج اسلامستیزی غربیان، که دیروز رسانههای هلندی، و امروز رسانههای دانمارکی جلودار آن هستند گزارش میرسد که گروهی در کشور دوم، از طریق هنرهای تجسمی به اسلامستیزی برخاسته و میخواهند از طریق کاریکاتورهای موهن و نمایش فیلم، پیامبر و قرآن را در انظار جهانیان نازیبا سازند، در چنین شرایط و اوضاع، مصاحبهای از آقای عبدالکریم سروش خواندم که در سایت «آفتاب نیوز» به تاریخ 14 بهمن 86 به نقل از رادیو هلند، بخش عربی، و ترجمه فارسی آن در رادیو زمانه آمده بود.
من نمیتوانم بدون دلیل قاطع بگویم آنچه در این مصابحه خواندم نظریه صددرصد خود اوست، ولی سکوت او را میتوانم گناهی نابخشودنی در مقابل این گزارش به شمار آورم. در شرایطی که ملحدان غرب کمر به اسلامستیزی و منزوی ساختن مسلمانان بستهاند، فردی که در محیط اسلامی و در میان علما و دانشمندان پرورش یافته و مدتها سخنان او زینتبخش رسانههای ایرانی بوده، سخنانی به زبان آورد که نتیجه آن این است که قرآن موجود، ساخته و پرداخته ذهن پیامبر است! و پیامبر در آفرینش قرآن، نقش محوری داشته است!
در آذرماه 84 نامه سرگشادهای به آقای سروش نوشته و در آنجا لغزشهای او را در مسئله امامت و خلافت گوشزد کردم و بار دیگر از او درخواست نمودم که به آغوش ملت اسلامی و بالأخص علما و حوزههای علمیه باز گردد و بداند که این نوع سروصداها و هیاهوها زودگذر است و به سان موج دریا، پس از اندی خاموش میشود، و آنچه باقی میماند، همان حق و حقیقت است و تصور میکردم که این نامه پدرانه درباره او مؤثر افتد. کسانی که این نامه را خوانده بودند، از نگارش آن، اظهار رضایت میکردند، ولی مصاحبه او درباره قرآن، بر تأسف و تأثرم افزود، و با خود فکر کردم که زاویه انحراف روز به روز بیشتر میشود و این سؤال به ذهنم رسید که چه عاملی در کار است که از این فرد دستپرورده حوزه و دانشگاه، چنین بهرهکشی میکنند؟ او با آن چهره نورانی، و بیان شیرین، روزگاری مدرس نهجالبلاغه بود. خطبه همام را به نحو دلپذیری تفسیر میکرد، چه شد که از این گروه این همه فاصله گرفت.
از این مقدمه بگذرم، و با نگارش این نامه و نقد اندیشه او، روزنه امید به اصلاح او را بار دیگر باز بگذارم، به امید آن که با خواندن این نامه، بار دیگر به آغوش امت اسلامی باز گردد.
* مکتب شک یا «سوفیسم»
در قرن پنجم قبل از میلاد، در یونان باستان، گروهی به مکتب شک در همه چیز، حتی در وجود خود، و وجود خارج از خود روی آورده و افکار و عقاید عجیبی را از خود ارائه کردند. رشد اندیشه سفسطی مدتی بر تفکر یونانی غلبه کرد، لکن به وسیله حکیمان و اندیشمندان بزرگی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو به عمر آن خاتمه داده شد، زیرا مغلطههای آنان را آشکار ساخته و به بیماری سفسطه پایان بخشیدند. ارسطو با تدوین منطق، توانست یک نوع نظم فکری واقع گرایانه به بشر تقدیم کند، با این که اندیشمندان یاد شده خدمات ارزندهای به تفکر بشری تقدیم کند، با این که اندیشمندان یاد شده خدمات ارزندهای به تفکر بشری تقدیم نمودند، ولی چیزی نگذشت که مکتب دیگری به نام مکتب «لا ادری» به وسیله پیرهون (365-275م) پیریزی شد و مکتب انکار واقعیات به مذهب شک مطلق تبدیل گشت، ولی آن نیز دیری نپایید و به تاریخ پیوست.
فلاسفه اسلام مانند شیخالرئیس و پس از آن صدرالمتألهین دراین باره سخنان شیوایی دارند که علاقهمندان میتوانند در این مورد به کتاب «شناخت در فلسفه اسلامی» از این قلم مراجعه کنند.
در خیزش اخیر غرب، بار دیگر مکتب تشکیک به صورتهای «علمی نما» ظاهر گشت و همت گروهی از فلاسفه غرب، براین شد که به جای این که بربنای رصین فلسفه، طبقهای بیفزایند، کوشش کردند که بار دیگر همه این بنا را فرو ریزند و هنر آنان این شد که همه جا در شک و تردید سخن بگویند و به قول فروغی «هنر فیلسوفان انگلیسی جز این نبود که بنای رفیع فلسفه را که تا آن زمان برپا شده بود فرو ریزند، بی آن که چیزی به آن بیفزایند.»
جای سخن نیست که شک، گاهی گذرگاه یقین است و تا انسان شک نکند به یقین نمیرسد ولی شکی زیباست که پل یقین باشد و به اصطلاح گذرگاه باشد نه اقامتگاه، ولی متأسفانه شک این گروه اقامتگاه است، نه معبر و گذرگاه.
بیماری دیگری که زاییده همین تفکر شکگرایی است، طرح نظریه، بدون این که کوچکترین دلیل و برهان، به همراه آن باشد، و هرگاه سؤال شود دلیل شما براین گفتار چیست؟ میگوید: «I think» ( من فکر میکنم). اما شما چرا چنین فکر میکنید؟ به چه دلیل؟ سؤال از دلیل و برهان ممنوع است!!
شیخالرئیس میفرماید: هر فردی گفتار کسی را بدون دلیل و برهان بپذیرد، او از فطرت انسانی منسلخ شده است، ولی متأسفانه این بیماری (طرح نظریه بدون دلیل) آن هم با یک رشته سخنان حماسی به تدریج گسترش پیدا کرده در حالی که منطق قرآن این است: «قُلْ هاتُوا بُرْهانکُمْ».
جناب سروش در آن بحث پیشین (بحث امامت و خلافت) درباره امامان بیمهری کردند ولی در اینجا گام فراتر نهاده به حریم وحی و قرآن بیمهری ورزیدهاند، و من از خدا میخواهم که وی در این حد توقف کند و گام فراتر ننهد، که مبادا سعادت اخروی او (که قطعاً خواستار جدی آن است بیش از این به خطر بیفتد.)
* خلاصه نظریه
حقیقت این است که او در بیان نظریه خود دچار اختلاف و تناقضگویی میشود و نمیتوان اطراف آن را در نقطهای و به صورت نظریه واحدی گردآوردف و به اصطلاح آن چنان به نعل و به میخ میزند که اگر به نقطهای اعتراض شود، بتواند از آن بگریزد. اینک سخنان او را در چند فراز نقل میکنم:
1. تجربهای به سان تجربه شعرا
دکتر سروش میگوید: وحی، الهام است و این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند، هرچند پیامبر آن را در سطح بالاتری تجربه میکند، و در روزگار مدرن ما، وحی را با استفاده از استعاره شعری میفهمیم، چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است وحی بالاترین درجه شعر است.
* تحلیل
این نظریه، نظریه جدیدی نیست، بلکه همان است که مشرکان مکه، قرآن را از این راه تفسیر میکردند و میگفتند: همانطور که امرؤ القیس در پرتو الهام، معانی و الفاظ را میآفریند، محمد نیز از همین طریق، آفریننده معانی و الفاظ آیات است. مسلماً مقصود آنان از شعر، شعر منظوم نیست، بلکه یافته و تخیلات انسان از طریق تفکر چه در قالب نظم و چه در قالب نثر. قرآن این نظریه را از آنان نقل میکند و به نقد آن میپردازد:
«وَ یَقُولُونَ أإنّنا لتارکُوا آلهتنا لشاعرٍ مَجْنُون» (صافات/ 36).
«میگویند: آیا ما خدایان خود را به خاطر یک شاعر دیوانه رها میکنیم؟!».
و نیز میفرماید:
«أَمْ یَقُولون شاعر نتربّص به رَیب المَنُون» (طور / 52)
«میگویند: او شاعر است و ما در انتظار مرگ او هستیم».
و گاهی قرآن را از سه راه توجیه میکردند و آن را ساخته فکر پیامبر دانسته، گاهی میگفتند: افکار پراکنده است و گاهی میگفتند به خدا دروغ بسته و سرانجام میگفتند: شاعری است که تخیلات خود را در این قالبها ریخته است:
«بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحلام بَل افتراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ» (انبیا / 5).
«بلکه میگفتند: افکار آشفتهای است، بلکه آن را به دروغ ساخته و پرداخته است، بلکه او شاعری بیش نیست».
قرآن در نقد این نظریه میگوید:
«وَمَا هُوَ بِقَول شاعرٍ قَلیلاً ما تُؤْمِنُون» (حاقه/ 41).
«آن سخن شاعری نیست، شما اندک ایمان میآورید».
و در آیه دیگری میفرماید:
«وَمَا عَلّمْناهُ الشعْر وَما یَنْبَغی لَهُ إِنْ هُوَ إلاّ ذِکرٌ وَ قُرآن مُبین» (یس/ 69)
«ما به او شعر نیاموختیم و سزوار او هم نیست، و آن، جز یادآوری و قرآنی آشکار نیست».
بالأخره آنان، پیامبر را با شعرا در یک صف قرار داده بودند، محتوای نظریه مورد بحث نیز بیش از این نیست، هرچند کلمه «در سطح بالاتری» را به آن افزوده است، ولی مجموعاً از یک منشأ سرچشمه میگیرد.
اگر میگوید: شعرا از خود، الهام میگرفتند ولی پیامبر از مقام ربوبی الهام میگرفت، در این صورت، عطف این دو به هم، عطف مباین به مباین است و در نتجیه تشبیه مخّل و ناروا میباشد.
از این بگذریم، بالأخره این نظریه چه دلیلی دارد؟ آیا شاهدی هم بر آن دارید؟ متأسفانه این مصاحبه، سرتاسر، طرح یک رشته تصورات و مفاهیم است بیآن که برای اثبات آن دلیلی اقامه شود. اگر واقعاً قرآن در حد یک اندیشه شعری هرچند در سطح بالاتر است، پس چرا تحدّی کرده ولو با آوردن یک سوره؟. کدام شاعر در طول عمر خود، تحّدی میکند و میگوید: احدی نمیتواند تا روز رستاخیز غزلی مانند غزلهای من بیاورد؟
در اینجا باز میتوان به صاحب این نظریه گفت: همین تفسیر و توجیه شما درباره قرآن جز یک نوع تجربه شعری چیزی دیگری نیست، یعنی نفس شما این اندیشه را پرورش داده و بر صحفه ذهن آورده و بر نوک قلم و سر زبان جاری ساخته است، بیآنکه واقعیتی در پشت آن نهفته باشد.
اگر واقعاً شعر و شاعری و آنچه در این ردیف است، فاقد ارزش جادوانه است، سخن شما نیز از همین سنج است.
نظرات شما: نظر