وبلاگ اولوالالباب
نویسنده:حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی رضایی بیرجندی
آدرس: http://shakheni.blogfa.com
سرویس دهنده :بلاگفا
موضوع:قرآنی
درباره ی وبلاگ: اولوالالباب ،صاحبان خرد ناب کسانی که دو معجزه علمی وعملی پیامبر اعظم را الگوی رفتاری وعملی خویش قرار داده اند.
نظرات شما: نظر
((پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی))
مدیر محترم وبلاگ عصمت infallibility
در تاریخ یکشنبه 11 آذر 1386نوشته (انفاق در راه خدا و فایده آن) شما به فهرست متون برگزیده در صفحه اصلی پارسی بلاگ افزوده شده است. موفق باشید.
رونوشت :
خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)
روزنامه جام جم
روزنامه اعتماد ملی
مجله انتظار نوجوان
مجله پرسمان
خبرگزاری شبستان
ماهنامه امتداد
مجله سروش هفتگی
خبرگزاری فارس
نشریه وب
روزنامه کارگزاران
روزنامه ایران
چهار قل
خبرگزاری آینده روشن
مدیریت پارسی بلاگ
نظرات شما: نظر
((پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی))
مدیر محترم وبلاگ وبلاگ های قرآنی Quranic Weblogs
در تاریخ یکشنبه 11 آذر 1386نوشته (ایجاد مرکز ترجمههای قرآن) شما به فهرست متون برگزیده در صفحه اصلی پارسی بلاگ افزوده شده است. موفق باشید.
رونوشت :
خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)
روزنامه جام جم
روزنامه اعتماد ملی
مجله انتظار نوجوان
مجله پرسمان
خبرگزاری شبستان
ماهنامه امتداد
مجله سروش هفتگی
خبرگزاری فارس
نشریه وب
روزنامه کارگزاران
روزنامه ایران
چهار قل
خبرگزاری آینده روشن
مدیریت پارسی بلاگ
نظرات شما: نظر
وبلاگ شیعه مذهب برتر که از وبلاگ های مفید مذهبی می باشد در سرویس دهنده پارسی بلاگ ارائه می شود. بلاگر این وبلاگ جناب حجت الاسلام والمسلمین خانگل زاده می باشند . وبلاگ شیعه مذهب برتر از وبلاگ های پر بازدید سرویس دهنده پارسی بلاگ است و در موضوعات مختلف از جمله شیعه و سنی پاسخ به شبهات ، اخلاق ،مذهب و..... به روز می شود.
آخرین پست این وبلاگ را که به عنوان نوشته منتخب، معرفی شده است را می توانید در اینجا ببینید:
بنام خدا
برخی از دوستان با تجربه تقریبا تمام اصولی وبلاگ نویسی را بیان کرده اند .حالا این رند بزرگوار برای چی بنده از بنده خواست تا چیزی بنویسم باید از خودشون پرسید.
اما از آنجائیکه دیگر دوستان بزرگوارمانند با سید علی تا فتح قدس ومکه و رند گرامی اندر حکایات وبلاگنویسی از نظر فنّی تمام نکات را بیان کردند.(که خودم نیز خیلی از آن نکات را در وبلاگ های خودم می بینم که باید رفع شوند) .بنده نیز به سهم خودم می پردازم به برخی نکات محتوایی یک وبلاگ موفق:
5:حرف های قلمبه، سلمبه خیلی خوبه و باسواد بودن طرف مقابل را میرساند اما اگر بخواهیم که واقعا از نوشته هامون استفاده کافی برده شود باید بنحوی این حرفهای بزرگ را تبدیل کنیم به زبانی ساده ،تا همه فهم باشد.
4:برخی از وبلاگنویسان از آوردن آیات وروایات فراری هستند .همیشه این نکته را به یاد داشته باشیم که اگر از یک منبعی چند تا پست بزنی شاید بعد از مدتی دیگه چیزی برای نوشتن نداشته باشی.اما هیچ وقت در نوشتن از قرآن و اهل بیت (البته در قالب زبان وبلاگنویسی)کم نمیاوریم.البته این را هم باید توجه کنیم که نوشتن از قرآن واحادیث ،ذکر کردن عین آیات وروایات نیست .بلکه مهمّ رساندن معنی ومفهوم آنهاست به مخاطب.
3:سعی کنیم هیچ وقت توی نوشته هامون با بزرگان دینمان خودمونی نشویم بنحوی که خیلی راحت نام مبارکشان را بیاوریم .هرچه قدر هم بخواهیم با اهل بیت (ع) خودمونی باشیم مجوّز نمیشه که طوری از آنها نام ببریم که شأن ومنزلت آنها پایین بیاید (البته ناخواسته) .
2:هر مطلبی را که می خواهیم توی وبلاگمان بیاوریم این نکته را آویزه گوشمان داشته باشیم که همه بازدیدکنندگان وبلاگمان برای استفاده بردن از مطالب مان نمیآیند توی وبلاگمان،بلکه عدّه ای هم برای پیدا کردن نقاط ضعف از وبلاگمان به خودشان زحمت داده واز وبلاگمان بازدید می کنند. پس باید در کلمه کلمه نوشتمان دقّت داشته باشیم.
1:هیچ وقت خودمان را محدود به یک سرویس دهنده یا یک طیف خاصی از وبلاگ ها خاصّ نکنیم.چرا که هنر این است که در عین نوشتن در یک موضوع بخصوص با دیگر وبلاگهایی که در سرویس دهنده های وبلاگی دیگر ویا وبلاگهایی که در موضوعاتی دیگر می نویسند نیز ارتباط برقرار کنیم.
راستی!
اما دعوتنامه::
همه وبلاگنویسان متعهد ومذهبی
http://shiashenasi.parsiblog.com
نظرات شما: نظر
وقت بیداری است ، پرکشیدن سوی معبود .
وقت تنگ است ، فرصتی نیست ، نفَسی را غنیمت شمار ای رهگذر .
آتشی باید افروخت تا بسوزانی همه نفس و تنت
تا به افلاکش رسانی جانِ در بند تنت .
اسارت نابودی است ، ذره ذره آب شدن و در پایان هیچ ، اسیر و دربند زنجیرهای پولادین نفس و مادیت .
هرکه بر خود نیست فرمانش روان می شود فرمانپذیر از دیگران
نفس را باید کشت ، نابود کرد و سر برید .
رهایی زیباست ، تولد دوباره زیباست و پاکی زیباتر!
قدافلح من تزکی ..... به یقین رستگار خواهی شد اگر پاک شوی .
ذات اقدسش پاک است واگر با اوباشی پاک خواهی شد .
از دم مسیحایی خود بر کالبد بی روح تو طرحی از عشق می نشاند ، پس عاشقش باش ای رهگذر .
مست باده ناب ازلی باش و در این خماری بمان .
باشد که آمرزیده شوی .
**** والحقنی بنور عزک الابهج لاکون لک عارفا ***
http://atrebaharnarenj.parsiblog.com
نظرات شما: نظر
بسم الله الرحمن الرحیم
مادر، یکی از بزرگترین نعمات الهی که همانندی ندارد. هر شب که سر بر بالشت می گذارم و هر صبح که سر بر می آورم دلتنگش می شوم. ای کاش اینقدر درونگرا نبودم و او دلتنگی هایم را می دید. مخصوصا این روزها که حوزه قبول شده ام و بعد از ماه رمضان باید بروم و هفته ای یکی دو روز بیشتر نمی توانم او را ببینم. دیروز از نفس هایش گله مند بود که می رفتند و به آرامی برمی گشتند. وای که دلم داشت از غصه می ترکید. انگار این گویهای آتشین غم بودند که بر آسمان دل من می باریدند. فقط یک ناله یا یک قطره اشک او کافیست تا تمام دنیای قشنگ جوانی من فرو بریزد و تیره و تارتر از ظلمانی ترین شب شود. کاش می گفت چرا زندگی برایش این قدر تلخ و دردآور است. می دانم که از درد پا و کمر می نالد اما هنوز خدایی هست؛ به خدا زندگی هنوز در رگهایمان جاری است، امید باقی است، پس چرا غصه و غم چرا گریه؟ او که خود سرد و گرم روزگار را چشیده و می داند جهان و جهانیان به اراده خدا باقی و برقرارند، پس چرا..........
با این حال او این روزها سرحال نیست. شادیهایمان در پس نگاه های غمناکش گم می شود و ناله هایش هوش از سرمان می برد. می گویند با یک گل بهار نمی شود اما کاش اینبار با یک گل محبت ما بچه هایش به کویر غم هایش بهار بیاید و به دشت شادیها تبدیل کند که هیچگاه خزانی برایش نباشد. کاش خدا راهی برای جبران زحمات مادرانه اش جلوی پایمان می گذاشت که هر گاه نام مادر می آمد به یاد دین چندین و چند ساله مان نسبت به او نمی افتادیم و کلی شرمنده شویم. دیشب از پیش دکتر آمد و گفت دکتر احتمال می دهد رگهای قلبش گرفتگی داشته باشد؛ اما هرگز نمی شود جلوی ورود محبت به قلب را گرفت؛ محبتی که عشق را می سازد و عشقی که زندگی را.
دیشب بغض راه گلویم را بسته بود و اشکهایم سرازیر شده بود. ناگاه یاد گذشته های نه چندان دور نوجوانی ام افتادم که تقریبا هیچ کاری برای مادرم نکردم. کاری که خجالت زده اش نباشم. کاری که به آن دلخوش باشد. حال می فهمم که چقدر در شور و هیاهوی جوانی مان غرقیم و نسبت به او بی توجه........چقدر آرام و غریب میان ما زندگی می کند و ما سرگرم روزمرگی هایمان هستیم و بیشتر از اینکه متوجه او باشیم به خودمان مشغولیم. خلاصه دیروز برایم به درازای عمر 20ساله ام و تلخی دوران نوجوانی ام گذشت. دیشب زیر سقف تاریک آسمان دراز کشیدم و به آن خیره شدم. جز 4 یا 5 ستاره که مثل لشکر شکست خورده در آسمان پخش و پلا بودند چیز دیگری نبود. انگار همه رفته بودند حتی ماه؛ و بازماندگان به سوگ بقیه نشسته بودند. پلک هایم از خستگی بر روی چشمهایم سنگینی می کردند و صدای تپش قلبم به گوش می رسید که به شماره افتاده بود: 1،2،3،4...........می شمرد تا شاید بخوابم اما نه پلک و نه قلب هیچ کدام حریف نمی شدند. دیشب شاعرانه ها رهایم نمی کردند؛ از مادر می گفتند که سالهای جوانی اش سپری شده و دختری که به سن جوانی رسیده، از گذشته و حالمان، از من و مادرم می گفتند و مدام سرزنشم می کردند. دلم می خواست بر سر دنیا فریاد بکشم اما صدایم در نمی آمد، انگار در حنجره خفه شده بود. من تنها مانده بودم و جز همان 4 یا 5 ستاره و خدای سمیع و بصیر که مرا نظاره می کردند کس دیگری نبود..........دیشب خدا را در عمق روح و جانم حس می کردم، بنابراین از ته دل دعا کردم: خدایا! پدر و مادرم را سلامت بدار، به مادرم شِـفای عاجل عنایت بفرما، مرا عاق والدین مگردان و سایه پدر و مادرم را بر سرم نگهدار..................
آمین یا رب العالمین
http://sahebdell.parsiblog.com
نظرات شما: نظر
شاید این جمعه بیاید
شاید.....
نظرات شما: نظر
بازی جهت
با دوستم جایی دعوت بودیم، دنبال آدرس خونه می گشتیم. وارد کوچه که شدیم ،هر دومون آدرس به دست، نگاهمون به پلاک خونه ها بود. اینقدر سرگرم پلاک ها شدیم که وقتی به خودم اومدم دیدم، دوستم داره به سمت انتهای کوچه میره و من ابتدای کوچه ، درست در خلاف جهت هم. می تونین تصور کنین چه صحنه جالبی بوده، هر دو یک آدرس مشخص دستمون بود و مثل آدم های گم شده دنبال یک پلاک معین می گشتیم، ولی هر کدوم در خلاف جهت دیگری به دنبال مقصد بودیم. البته اینجا زمان هم مطرح بوده چون برای ناهار دعوت بودیم و اگر زمان از دست میرفت از ناهار خبری نبود . ایستاده بودم و به حرکت اون دوستم که با شتاب به انتهای کوچه می رفت و جایگاه خودم که تقریباً ابتدای کوچه بود نگاه می کردم .نکته جالب این بود که هر دو تو مسیر بودیم یعنی تو کوچه مورد نظر قرار داشتیم، تا مقصد که خونه مورد نظر بود هم فاصله ای نبود ولی جهت هامون کاملاً با هم فرق می کرد. قاعدتاً کسی موفق بود که در جهت پلاک اون خونه حرکت می کرد، اما دیگری هر چه بیشتر سرعت می گرفت دورتر می شد. قیافه ام دیدنی شده بود سر کوچه ایستاده بودم آدرس به دست یه لبخندی هم می زدم فکر کنم هر کسی تو اون زمان از اون کوچه رد شده بود می گفت دختره مشکل داره خدا کمکش کنه.ولی به نظر من که موضوع خیلی جالبیه.
خیلی هامون تو مسیر زندگی و رشد قرار داریم .مثل همون کوچه ما، و با کمی تلاش به پلاک مورد نظر می رسیم. ولی چرا فقط تعداد محدودی موفق میشن خونه رو پیدا کنن و تا زمان هست به ناهار برسن ؟
به نظر میاد توی این مسیر جهت خیلی مهمه. کسایی می تونن تو این زمان محدود پلاک مورد نظر رو پیدا کنن که روشون و جهتشون به سمت مقصد باشه. و هر حرکت کوچکی تو مسیر اون ها رو به مقصد نزدیک تر می کنه ولی حال کسایی که در خلاف جهت هستن خیلی فرق می کنه اون ها با کوچکترین حرکت هم زمان رو از دست دادن، هم انرژی و از مقصد هم فاصله گرفتن و حالشون میشه مثل من که کاملاً در خلاف جهت اما تو مسیر داشتم حرکت می کردم. تو این فکر بودم که دیدم یه نفر ته کوچه داره بالا پایین می پره و داد و فریاد می کنه. تازه فهمیدم که دوستم پلاک مورد نظر رو پیدا کرده و یه مدتیه داره فریاد می زنه تا من رو از خواب غفلت بیدار کنه. این همون جریان همسفر بودنه. همسفر های خوب در زمان حرکت تو مسیر می تونن به همدیگه کمک کنن که اگه یه وقتی چرخیدی و جهتت عوض شد. زمان زیادی از دست ندید و با یه تلنگر دوباره روت و جهتت به سمت معبود حقیقی باشه. یا حق
http://baziebozorgan.parsiblog.com
نظرات شما: نظر